Skip to main content
Digital freedom
6 min read

نوشتن و زندگی کردن

Credits Text: مرضیه رسولی May 06 2014

هفت سال است وبلاگ می‌نویسم، بی‌خواننده شروع به نوشتن کردم و حالا به اندازه‌ای که راضی‌ام کند خواننده دارم. از آن زمان تا حالا چیزهای زیادی در زندگی‌ام عوض شده، روزهای پراتفاقی آمده‌اند و رفته‌اند: روزنامه‌هایی که در آنها کار می‌کردم بارها و بارها از سوی حکومت توقیف شدند، در خیابان از گشت ارشاد به خاطر حجابم تذکر گرفتم، دوستانم یکی‌یکی از ایران مهاجرت کردند، در اعتراض‌های خیابانی به نتیجه‌ی انتخابات ریاست جمهوری 2009 شرکت کردم و شعار دادم و از دست پلیس فرار کردم، همخانه‌ام را در یورشی شبانه به خانه‌مان دستگیر کردند، یک سال بعد وقتی می‌خواستم به استانبول سفر کنم تا دوستانم را که برای دیدنم از لندن به آنجا آمده بودند، ببینم در فرودگاه پاسپورتم را گرفتند و ممنوع‌الخروج شدم، اواخر سال 2011 به اتهام شرکت در تجمعات سال 2009 و همکاری با رسانه‌های بیگانه (مشخصن BBC) بازداشت شدم و 42 روز در زندان بودم که 21 روز آن در انفرادی گذشت، پدرم در بیمارستان بستری شد، برادرم عروسی کرد، مادرم اصرار کرد خانه را عوض کنیم، زندگی گاه تلخ و گاه خوشی را گذراندم و از همه اینها در وبلاگم نوشتم.

وبلاگم هرچه گذشت بیشتر از من انباشته شد، شد اتوبیوگرافی من که در آن فقط چیزهای مهم زندگی‌ام پیدا نمی‌شود، پر است از نوشته‌های روزهای معمولی؛ مثلن روزی که برای اولین بار مربا درست کردم و مربایم خراب شد یا روزی که فکر می‌کردم در ساکی که یک نفر در اتوبوس رها کرد و رفت بمب کار گذاشته بود اما هیچ بمبی در کار نبود و در تهران سال‌های سال است که از انفجار بمب خبری نیست. وبلاگ نوشتن باعث می‌شود آسان‌تر بگذرد، شریک غصه و شادی پیدا کنم. با وبلاگ احساس تنهایی کمتر است. آن تو که می‌نویسم حس این را دارم که اتفاق فقط برای من نمی‌افتد بلکه برای همه‌ی کسانی که مرا می‌خوانند هم می‌افتد. وقتی از تجربه‌ی ماندن در سلول انفرادی می‌نویسم - تجربه‌ای که در هیچ رسانه‌ی رسمی‌ای نمی‌توانم بازگویش کنم - مثل این است که دست خوانندگانم را می‌گیرم و همراه آنها دوباره وارد سلول می‌شوم و همه همراه هم روزها را می‌شماریم و منتظر آزادی می‌مانیم. اینها تجربه‌های ناب نیست، تجربه‌هایی است که با توجه به شرایط زندگی در ایران ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد اما بازتابی در رسانه‌های رسمی‌‌ پیدا نمی‌کند چون جزو خط قرمزهاست، چون اگر بازتاب پیدا کند رسانه‌های مستقل به اتهام سیاه‌نمایی یا آب به آسیاب دشمن ریختن و تبلیغ علیه نظام با خطر توقیف مواجه می‌شوند. ما جمعیت نسبتا کثیری هستیم که خط قرمزها اثری در روایتمان از زندگی‌ ندارد. اگر در تلویزیون رسمی ‌‌کشور و در هیچ روزنامه‌ی داخلی حرفی از ما نیست و گم و گوریم، در عوض هم را از طریق نوشتن در صفحه‌های شخصی پیدا می‌کنیم، به هم نزدیک می‌شویم و با هم دوستی می‌کنیم و بر هم اثر می‌گذاریم. زندگی ما در ایران در تمام ابعادش سیاسی است اما همچنان اسمش زندگی است و سرشار از همه‌ی چیزهایی است که زندگی را می‌سازند. گرچه حکومت مدام ما را منع می‌کند، به حجابمان، به مشروب خوردنمان، به مهمانی گرفتنمان، به جوانی کردن و سرگرمی‌هایمان کار دارد و پلیس به جای اینکه امنیت بیاورد، ناامنمان می‌کند، اما ما راه زندگی کردن را پیدا می‌کنیم و سعی در مخفی کردنش نداریم. با فیلترشکن‌ها به وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی مجازی راه پیدا می‌کنیم و از همه‌ی چیزهای معمولی و بدیهی که حق ماست اما حکومت آن را غیر قانونی اعلام کرده و عرف و سنت ناپسندش می‌دانند، در وبلاگ‌ها و صفحه‌هایمان می‌نویسیم و نشان می‌دهیم که در اقلیت نیستیم. چه ما و چه حکومت، همه می‌دانیم زندگی دوگانه‌ای داریم و با نوشتن سعی داریم مرزهای این دوگانگی را کمرنگ کنیم و شاید همه‌گیر شدن و محبوبیت وبلاگ نویسی در ایران که بیش از یک دهه از عمرش می‌گذرد ناشی از همین نخواستن زندگی دوگانه باشد. ما نمی‌خواهیم در اسناد رسمی‌غایب باشیم پس خودمان سند درست می‌کنیم و تبدیل به سند می‌شویم و مرزهای تعیین‌شده را عقب می‌رانیم و با وجود فیلتر شدن باز به فعالیت ادامه می‌دهیم، هرچند به صورت بالقوه این خطر وجود دارد که این اسناد در بازجویی‌ها و دادگاه‌های ایران علیه ما شهادت دهند.

در این یک دهه بعضی به جرم وبلاگ‌نویسی بازداشت شده‌اند و بعضی دیگر به دلیل نوشتن از ممنوعه‌ها در محل کارشان به مشکل برخورده‌اند، بعضی از طریق وبلاگشان به روزنامه‌ها راه پیدا کرده‌اند یا وارد بازار نشر شده‌اند اما وبلاگ‌نویسی تعطیل نشده، مستعارنویسی رایج است و هویت کسی مانع گفتن حرف‌هایش نیست. همه جور آدم در وبلاگ فارسی پیدا می شود، از کسی که در وبلاگش مبارزه سیاسی یا اجتماعی می‌کند، مرد همجنس‌گرایی که تمایلات جنسی‌اش را از جامعه پنهان کرده، زنی که شرح خشونت‌هایی را که در خانه می‌بیند می‌نویسد، مردی که می‌خواهد از دانشگاه انصراف دهد اما به خاطر فشار خانواده نمی‌تواند، زن حامله‌ای که رویاهای زیادی برای بچه‌اش دارد، آشپزی که رسپی غذاهای جدید را در وبلاگش می‎گذارد، آخوندی که به دلیل آخوند بودن در خیابان اذیتش می کنند و ...

اگر وبلاگ نبود، خیلی از تجربه‌ها تک‌نفره می‌ماند و از قفس تن آدم بیرون نمی‌رفت. اگر وبلاگ یا شبکه‌های اجتماعی نبودند، بخشی از تاریخ اجتماعی حال حاضر ایران با این جزئیات دقیق و ریز بازتاب پیدا نمی‌کرد. ما حالا آدم‌های زیادی هستیم که به نوشتن و گزارش کردن خود معتادیم. اگر روایت‌ها و قصه‌ها در روزنامه و کتاب، در سینما و تئاتر و تلویزیون سانسور می‌شود در عوض جایی به اسم وبلاگ و شبکه‌های اجتماعی وجود دارد که خط قرمزها در آنها خیلی کمترند. برای همین است که زیاد پیش می‌آید تعداد خواننده‌های یک وبلاگ یا تعداد دنبال کنندگان یک حساب کاربری بیشتر از مخاطبان روزنامه‌ها و کتاب‌ها باشند. دختری از دورترین نقطه ایران می‌نویسد و بیش از بیست هزار خواننده دارد در حالی که تعداد خریداران یک روزنامه‌ی سراسری ممکن است به ده هزار نفر هم نرسد. صدای هر خبرنگار رسمی که خاموش شود صدای هزاران شهروند- خبرنگار جان می‌گیرد و نوشتن که مبارزه‌ای علیه فراموشی است، زنده و خستگی‌ناپذیر ادامه پیدا می‌کند.

Like what you read?

Take action for freedom of expression and donate to PEN/Opp. Our work depends upon funding and donors. Every contribution, big or small, is valuable for us.

Donate on Patreon
More ways to get involved

Search